گفتة مصدق دور از واقعیت نبود، چون ملکه مادر سوء ظنش را نسبت به مصدق& ، خروس جنگی پیر ایران، به هیچ وجه پنهان نمی& کرد. او خوب می& دانست با چه شخصی طرف است و به خاطر داشت که در گذشته هم شوهرش، رضاخان& ، مجبور به تبعید مصدق شده بود.
از سوی دیگر، اشرف هم ساکت نمانده بود و هر چه دل تنگش می& خواست نثار مصدق می& کرد.
اما در چنین شرایطی نه خواهر و نه مادر شاه نمی& توانستند نظر خود را به شاه تحمیل کنند. شاه فقط تحت تاثیر نظریات کارشناسان بین& المللی بود که سیاست مصدق را مطلقا به صلاح مملکت نمی& دانستند.
در 13 ژوئیه 1952، دکتر مصدق ضربه جدیدی وارد کرد و از شاه و مجلس خواست، علاوه بر فرماندهی کل قوا، اختیارات تام به او داده شود. هدف مصدق این بود که به این وسیله امکان کودتای نظامی& و سرنگونی خود را از میان ببرد.
به محض اینکه شاه این دو درخواست را رد کرد، مصدق استعفا داد. احمد قوام& ، قوام السلطنه& ، که از ملاکین بزرگ بود، به جانشینی مصدق منصوب شد. اشتباه قوام آن بود که بلافاصله مطالبی علیه ملی شدن نفت بیان کرد. همین اظهار عقیده باعث سقوط دولت او بعد از چهار روز شد. مجلس دوباره به مصدق رای اعتماد داد و اختیاراتی را که خواسته بود به او تفویض کرد.
برحسب اتفاق، این جریانات با انقلاب مصر هم زمان شد، در همان هفته بود که سرهنگ نجیب ملک فاروق را از سلطنت خلع و او را از مصر اخراج کرد. این وقایع در ایران بی تاثیر نبود و تخت طاووس با شدتی بیش از همیشه به لرزه در آمد.
در سوم اوت، دکتر مصدق به دربار اخطار کرد اشرف و مادر شاه باید ظرف 48 ساعت خاک ایران را ترک کنند، در غیر این صورت به اتهام دست زدن به «اقدامات خائنانه » دستگیر خواهند شد. ملکه مادر عازم کالیفرنیا شد و شمس نیز، که نمی& خواست مادر پیرش را تنها بگذارد& ، او را همراهی کرد. آنها در یک ویلای اجاره& ای در بورلی هیلز ساکن شدند. اشرف هم روانه پاریس شد.
حالا مصدق برتر از همه بود. وی به پیشنهاد مشترک چرچیل& ، نخست وزیر انگلیس& و ترومن، رئیس جمهور امریکا، جواب منفی داد. پیشنهاد بی& طرفانه دکتر هیلمار شاخت، اقتصاددان بزرگ آلمانی را هم رد کرد. در عوض& ، دکتر حسین فاطمی، دشمن سرسخت انگلیس& ها& ، را به وزارت امور خارجه منصوب کرد. فاطمی& هم به نوبه خود قطع رابطه ایران و انگلیس را به دنیا اعلام کرد.
این طرز ادارة کشور البته برای بسیاری از امرای ارتش خوشایند نبود و عکس العمل& هایی نشان می& دادند.
مصدق فوراً هشتاد تن از آنها را بازنشسته و خانه& نشین کرد. مهمترین چهره& ها در این بین ژنرال زاهدی و ژنرال بهار مست بودند. این اقدام مصدق آخرین ورق برنده شاه را از دست او ربود. حالا دیگر شاه از خودش می& پرسید چه دلیل و چه امیدی برای باقی ماندن در ایران دارد.
در فوریه 1953، شاه تصمیم گرفت ما برای مدتی نامعلوم به خارج از ایران سفر کنیم. مصدق فوراً موافقت کرد و به عنوان مخارج سفر، یازده هزار دلار هم برایمان پاداش تعیین کرد. برای حفظ ظاهر، چمدان& هایمان را پیشاپیش با اتومبیل فرستادیم و چنین وانمود کردیم برای گذراندن تعطیلات زمستانی عازم سفر هستیم.
اگر بگویم تصور اینکه باید ایران را برای همیشه ترک کنم دلم را به در آورد& ، دروغ گفته& ام. بعد از آن همه بلاها که طی دو سال ازدواج با شاه بر سرم آمده بود& ، بدون کمترین تاسفی، به پیشواز این تبعید می& رفتم و امیدوار بودم. در کشوری دیگر& ، شاید بتوانم زندگی نسبتاً بی جاه و جلال اما قابل تحملی را از نو آغاز کنیم.
نمی& دانم تحیرم را از اتفاقی که شب پیش از حرکت مان رخ داد چگونه وصف کنم؛ قاصدی از طرف مخالفین مصدق نزد من آمد و پیغام آورد که «علیاحضرتا& ، ما با خبر شده ایم که شما و شاه را مجبور به ترک ایران کرده& اند. استدعای ما این است که تمام تدبیر و نفوذ خود را به کار برید تا اعلیحضرت از این تصمیم منصرف شوند.»
اکثر این مخالفین ازهم& رزمان سابق مصدق بودند که ظاهراً حالا نگران شده بودن مبادا با سقوط سلطنت در ایران کمونیست& ها بر ایران مسلط شوند.
قضیه این ملاقات مرموز را بلافاصله به اطلاع شاه رساندم. اما او مصمم به اجرای تصمیم خود بود.
روز بعد، صدای تظاهرات مردم دور و بر کاخ اختصاصی پیچید که با جوش و خروش فریاد می& زدند«زنده باد شاه ! زنده باد ملکه! مرگ بر مصدق!».
برگرفته از